داستان های کوتاه و آموزنده
داستان های کوتاه و آموزنده
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

در یك  شهربازی پسركی سیاهپوست به مرد بادكنك فروشی نگاه می كرد كه از قرار معلوم فروشنده مهربانی بود. بادكنك فروش برای جلب توجه یك بادكنك قرمز را رها كرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از مشتریان جوان را جذب خود كرد .
سپس بادكنك آبی و همینطور یك بادكنك زرد و بعد ازآن یك بادكنك سفید را رها كرد . بادكنك ها سبكبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند. پسركی سیاهپوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یك بادكنك سیاه خیره شده بود. تا این كه پس از لحظاتی به بادكنك فروش نزدیك شد و با تردید
 پرسید :  ببخشید آقا! اگر بادكنك سیاه را هم رها می كردید آیا بالا می رفت ؟
مرد بادكنك فروش لبخندی به روی پسرك زد و با دندان نخی را كه بادكنك سیاه را نگه داشته بود برید و بادكنك به طرف بالا اوج گرفت وپس از لحظاتی
 گفت : " پسرم آن چیزی كه سبب اوج گرفتن بادكنك می شود رنگ آن نیست بلكه چیزی است كه در درون خود بادكنك قرار دارد . 
  دوست من ... چیزی كه باعث رشد آدمها میشه رنگ و ظواهر نیست ...رنگ ها ... تفاوت ها ... مهم نیستند...  مهم درون آدمه ، چیزی كه در درون آدم ها است تعیین كننده مرتبه و جایگاهشونه و هرچقدر ذهنیات ارزشمندتر باشه ، جایگاه والاتر و شایسته تری نصیب آدم ها میشه.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



پاور بانک